کد مطلب:217463 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

امام کاظم و علی بن یقطین
مردی به نام محمد بن علی صوفی نقل می كند: ابراهیم جمال كه شغل شترداری داشت برای عرض حاجتی محضر علی بن یقطین وزیر آمد، علی او را اجازه ورود نداد و رد كرد. اتفاقاً در آن سال علی بن یقطین به حج مشرف شد و در مدینه به زیارت امام كاظم (علیه السلام) آمد، امام به او اجازه ورود نداد، علی بن یقطین در روز دوم امام را ملاقات كرد و گفت: مولای من! گناه من چیست؟!

امام فرمود: من از ورود تو مانع شدم، زیرا كه تو از ورود برادرت ابراهیم جمال مانع شدی و نگذاشتی پیش تو بیاید، خدا عمل تو را قبول نخواهد فرمود، مگر آن كه ابراهیم جمال از تو بگذرد.

علی گفت: سرور من و مولای من! این چطور ممكن است، من در مدینه هستم و او در كوفه!!! امام فرمود: چون شب رسید به تنهایی به قبرستان «بقیع» برو، بی آن كه كسی از یارانت بداند، خواهی دید در آن جا اسب اصیلی زین كرده آماده است، آن تو را به كوفه خواهد رسانید.

علی بن یقطین شب به «بقیع» آمد و به آن مركب سوار شد، بعد از كمی آن اسب او را در كوفه به در خانه ابراهیم جمال رسانید، علی در را زد و گفت: من علی بن یقطین هستم.

ابراهیم از درون خانه صدا زد: علی بن یقطین وزیر در خانه من چه می كند؟ علی بن یقطین گفت: كار من بزرگ است، آنگاه اجازه گرفت و داخل شد گفت: ای ابراهیم! سرورم موسی كاظم (علیه السلام) مرا قبول نكرده مگر آن كه تو از من عفو كنی. گفت: خدا تو را بیامرزد.

علی بن یقطین گفت: من صورتم را به زمین می گذارم، تو قدم بر صورت من بگذار. ابراهیم گفت: این كار را نكنم، علی بن یقطین اصرار كرد كه بكن، ابراهیم پا به صورت علی می گذاشت و علی می گفت: خدایا! شاهد باش.

بعد از خانه ابراهیم بیرون آمد، سوار آن اسب شد و اسب همان شب، او را به درخانه امام رسانید، امام (علیه السلام) به او اجازه ورود داد و قبولش فرمود. [1] .

نگارنده گوید: نظیر این مطلب در نوادر حضرت باقر (علیه السلام) در قضیه «یادرجان» گذشت، امامان علیهم السلام از این كرامات زیاد داشته اند.

عبدالله بن سنان گوید: روزی هارون الرشید مقداری لباس به عنوان تحفه به وزیرش علی بن یقطین داد، از جمله جبه سیاهی زر دوخت از لباس پادشاهان بود، علی بن یقطین همه آن لباسها و همان جبه را با مقداری پول از خمس مالش طبق معمول، محضر امام كاظم (علیه السلام) فرستاد.

امام (علیه السلام) پول و لباسها را قبول كرد ولی جبه را بر گردانید و در نامه خود نوشت: این جبه را حفظ كن و از دستت خارج نكن، به زودی كاری پیش می آید كه به آن ضرورت پیدا می كنی، علی بن یقطین از این جریان به تردید افتاد و ندانست سبب آن چیست، به هر حال جبه را نگاه داشت.

او بعد از چندی به غلام مخصوص خویش خشم گرفت و او را از خدمتش معزول كرد، غلام می دانست كه ابن یقطین از ارادتمندان موسی كاظم (علیه السلام) است و از ارسال پول و لباس و غیره به محضر آن حضرت مطلع بود، او پیش هارون رفت، سعایت كرد و گفت: علی بن یقطین معتقد به امامت موسی بن جعفر است. و هر سال خمس مال خویش را به وی ارسال می كند، حتی جبه مخصوص را كه هارون به او داد به مدینه فرستاده است.

هارون با شنیدن این سخن از خشم آتش گرفت و گفت: در این رابطه تحقیق خواهم كرد، اگر درست باشد، خونش را خواهم ریخت، در دم به احضار علی بن یقطین فرمان داد. چون او به دربار آمد، هارون گفت: جبه ای را كه به تو داده بودم چه كرده ای؟

گفت: یا امیرالمؤمنین، آن در یك ظرف مهر زده و معطر كرده در نزد من است. اغلب در وقت بامداد آن را باز كرده و به عنوان تبرك تماشا می كنم و می بوسم و به محلش بر می گردانم. موقع شبها نیز چنین می كنم. گفت: الآن آن را بیاور، گفت: آری، یا امیرالمؤمنین!

آنوقت به بعضی از خدمه اش گفت: برو به فلان اتاق در خانه من، كلید آن را از دربان من بگیر، پس از آنكه اتاق را باز كردی، فلان صندوق را نیز باز كن و ظرف مهر شده ای را كه در آن است بیاور، غلام بعد از كمی آن ظرف را آورد و در پیش هارون به زمین نهاد، هارون گفت: مهر را برداشته، ظرف را باز كنند، چون باز كردند، دید جبه در آن جا و در میان عطر است، غضب هارون فرو نشست، گفت آن را به محلش باز گردان و پی كار خود برو، دیگر هیچ سعایتگری را درباره تو تصدیق نخواهم كرد و گفت: جایزه خوبی نیز به علی بن یقطین دادند. بعد گفت به غلام كه سعایت كرده بود هزار شلاق بزنند، چون ضربات به پانصد رسید، غلام چشم از جهان فرو بست، [2] علم غیب خدایی كه در نزد امام بود علی بن یقطین را نجات داد.


[1] بحار الانوار: ج 48 ص 85 از عيون المعجزات.

[2] ارشاد مفيد: ص 274.